پدر
می خوام از تو بنویسم تو که مَردِ روزگاری
توی این مرثیه بازار تو یه شعر تازه داری
تو شبیه احترامی نازنین مث یه حاجت
مث یه تندیس پاکی لحظة ناب عبادت
می خوام از تو بنویسم تنها تو نیستی غریبه
تو که یاد دادی به چشمام دنیا اندازة سیبه
با تو تو نوروز هر سال نَحسی سیزده به در شد
گُلا ون یکاد می خوندن وقتی اسم تو پدر شد
با تو از تموم شب ها بی ستاره رد شدم من
لهجة ناب بهارو به خدا بلد شدم من
تو یادم دادی شکوهِ معنی امَن یجیبو
واژه واژة نمازو این قرائت نجیبو
دست تو تو باغچه هامون گلای اطلسی کاشته
توی آسمون سفره ماهِ کامل و گذاشته
«می خوام مث کودکی یام یه بچة بلا بشم
می خوام تو دستات بمونم تو دست تو قد بکشم»
توی این شبای منحوس قصه هات معجزه گر بود
روی گلبرگای خونه واژة پدر پدر بود
تو هنوز از تیر آرش یه کتابچه قصه داری
از تو خاطراتِ کهنهَت قصه های نو می یاری
کاش که گرگ پیر قصه بره ها رو نمی خوردش
چل گیس قصهَ ت و ای کاش دیوِ بد دل نمی بُردش
هنوزم شبای یلدا بهترینِ لحظه هاتِ
درمونِ چشمای خستهَت حافظ و شاخه نباته
توی این ولولة شوم آغوش تو مث کوهه
امن ترین پناه قلبم تکیه گاهی باشکوهه
مرد بارونی خونه! تویی ناجی و بهانهَم
پیش کشِ تموم دردات واژه واژة ترانهَم
«می خوام مث کودکیام یه بچة بلا بشم
می خوام تو دستات بمونم تو دست تو قد بِکشم»